برای چه کسی؟؟

Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji · 1403/06/16 21:48 · خواندن 3 دقیقه

وقتی برای خود می نویسم، جاری شدن کلمات از دستم خارج می شود و با نوشتن ، گاهی از آنچه در درونم می گذرد، شوکه می شوم که چگونه تا به حال این گونه خود را ندیده بودم!! چه راز عجیبی در پی نوشتن است که با این که چندین ساعت درباره موضوعی می اندیشم، تا دست به قلم نشوم و مطالبی ننویسم، نمی توانم به عمق ماجرا بیندیشم. وقتی اندیشه ها بر کاغذ بیاید و همگی در جایی جمع شود، عمق اندیشه خود را نشان می دهد و زوایای پنهان اندیشه روشن می شود.

اینها را گفتم زیرا زمانی که برای خود می نویسم، به خود واقعی ام اشاره می کنم که برای خودم اکتشاف در آن جذاب است و با این اکتشافات سعی در جذاب تر کردن اندیشه دارم. اما زمانی که برای دیگری می نویسم، قلم بر کاغذ تکان نمی خورد و هیچ چیز نوشته نمی شود چون با مخاطب خود غریبه ام و از سلایق او بی خبرم و ترس از به سخره گرفتن اندیشه و شخصیت اجازه نوشتن و سخن گفتن نمی دهد.

چه قدر تفاوت است بین برای خود نوشتن و برای دیگری نوشتن .......

تا به حال این گونه دقت نکرده بودم، چقدر دیگران می توانند ترسناک باشند. الان از این نتیجه شوکه شدم!!!! چقدر غافلگیر کردن خود، جالب است، لحظه ای در خود فرو می روی و به همه چیز شک می کنی..... 

غافلگیری از آنچه پشت ذهن پنهان شده و خود را نشان نمی دهد و به یکباره که به آن توجه می کنی، انگار خودت را نمی شناسی.....

از آنچه پشت پرده افکار پنهان شده و می توان با نوشتن آن را پیدا کرد. با کنار هم گذاشتن چند مجهول و عکس العمل مختلف و اندکی تامل هنگام نوشتن....

این که برا چه کسی می نویسم مهم است. نمی دانم آنچه برای خود می نویسم، چقدر برای دیگران جالب است.

چقدر غریب است آدمی....

چقدر میان تفکر روی کاغذ و تفکر در ذهن، فاصله هست.

باز شوکه می شوم.... چرا باید چنین باشد؟  آیا ذهن خسته ام را یارای اندیشیدن نیست؟؟؟  تعجبی هم ندارد.....  واقعا تصمیم گیری مشکل و مشکل تر می شود. هر روز به پایان عمر نزدیک و نزدیک تر می شوم و در پی آرمان شهر خود هنوز در بیابان ها سرگردانم.

درست است که می گویند، از مسیر لذت ببر، اما هر چه از مسیر بیشتر  لذت بردم، پایان مسیر برام محوتر و مبهم تر می شود. شاید راه را اشتباه رفتم و در مسیری اشتباه از مناظر لذت بردم. چه تپه های شنی قشنگی اطرافم هست. گرمای شن ها را زیر پاهایم و پرتو خورشید که به صورتم می تابد را احساس می کنم  و از تپه های شنی هر روز بالا می روم و در گوشه ای از این بیابان حمام آفتاب می گیرم. مسیر نباید جنگل و کوهستانی پر از برف هم داشته باشد؟؟؟؟؟  لذت خوابیدن زیر سایه درختان هم باید زیبا باشد.

اینجاست که در خود فرو می روم و از خود می پرسم آیا واقعا باید چیزهای جدیدی را تجربه کرد؟

و سکوتی سرد، ذهن را فرا می گیرد.......