حرفایی از درون

از روی جهل یا آگاهی.....

Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji · 1403/06/27 11:05 ·

در دنیای امروز آنقدر حجم اطلاعات ورودی به مغز زیاد است که خیلی وقت ها نمی توان میان آنها ارتباط برقرار کرد.

برای برقراری ارتباط شاید بتوان با ایجاد گپ های اطلاعاتی، کمی آنها را ساماندهی کرد، اما آنچه می خواهی از کار در نمی آید

واقعا برای ارتباط دهی چه کاری می توان انجام داد؟ چه فعالیتی می توان کرد ؟

الان این جور فکر می کنم که اطلاعات زیاد همیشه خوب نیست. این که در مورد اکثر چیزهای معمول بدونی و نتونی ازشون توی ارتباط با دیگران استفاده کنی، کمی دردناکه.

دردناک تر این هست که ی سری کارها را ناخواسته و ناخودآگاه انجام بدهی، که از بقیه خود به خود دور بشوی و این عوامل را هم در نظر نگیری.

شاید دچار جهل در آگاهی شده باشم. جهلی که با همه دانسته ها، درگیرش هستم و به زوایایی که در من نقطه تاریک ایجاد کرده، دقت نکردم. شاید بهتره بگم که نقاط رو پیدا نکردم و متوجهش نبودم.

اکنون وقت روبرو شدن با زوایای پنهان خود هست، که جایی لا به لای دانسته ها جا خشک کرده و به صورت آگاهی غلط نمود پیدا کرده است. 

همان قدری که ندانستن می تواند به آدمی ضربه بزند، دانسته های اشتباه هم ضربه می زند!!!

آیا این حرف صحیح هست؟؟

بحث

Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji · 1403/06/20 17:05 ·

امروز حس عجیبی رو تجربه کردم. حسی که از همه داشته ها  و تجربیات گذشته در اون استفاده کردم. اما نمی دانم چجور عمل کردم!!!

نمی دانم گفتن موارد زیر که در طی این بحث چه بر من گذشت، صحیح است یا نه. اما هر آنچه به نظرم می رسد را می نویسم.

 

 

 

مطالب در حال نوشته شدن هست و پس از اتمام بحث بارگزاری می شود

 

لطفا کمی احمق باش!!

Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji · 1403/06/20 07:33 ·

چرا همیشه باید تلاش کنم که مثل احمق ها به نظر نیام!!

با کلاه حماقت میشه سال ها زیست،اما با کلاه خشم و عصبانیت، ترس، ناراحتی، افسردگی، شادی و .... نمیشه سال ها زندگی کرد

چقدر جالبه که با احمق بودن  میشه شاد بود، میشه ناراحت و عصبانی شد و این حماقت خیلی بیشتر از سایر چیزها زندگی رو تحت تاثیر قرار میده.

این که همیشه بخوای احمق به نظر نرسی، مجبوری کلی آنالیز و تحلیل و بررسی انجام بدی. کلی استدلال برا خودت بچینی که از نتیجه اینها ی کاری رو انجام بدی واقعا مشکله

واقعا این که نسخه احمق هر کسی چجور میشه تصورشم برلم سخته

این که هر کسی تا چه حد میتونه توی جنبه های مختلف زندگیش نقش ی احمق رو بازی کنه،برام سواله

چقدر تلاش میشه برای این که احمق به نظر نرسم، و چقدر انرژی مصرف میشه که تصمیمات رو شخم بزنم تا بعترین تصمیم رو بگیرم

کمی آسوده تر باید زیست

کمی باید احمق بود

چقدر خوبه چند روز در ماه رو احمق باشم

کارهای احمقانه انجام بدم

غذاهای احمقانه بخورم. احمقانه بخندم. احمقانه کار کنم. احمقانه فکر کنم و احمقانه زندگی کنم.

احمقانه ترین حالت خودت باش

حالا این که تفکر احمقانه زیستن چیه  خودش یبحث دیگس!!!!

 

 

برای چه کسی؟؟

Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji · 1403/06/16 21:48 ·

وقتی برای خود می نویسم، جاری شدن کلمات از دستم خارج می شود و با نوشتن ، گاهی از آنچه در درونم می گذرد، شوکه می شوم که چگونه تا به حال این گونه خود را ندیده بودم!! چه راز عجیبی در پی نوشتن است که با این که چندین ساعت درباره موضوعی می اندیشم، تا دست به قلم نشوم و مطالبی ننویسم، نمی توانم به عمق ماجرا بیندیشم. وقتی اندیشه ها بر کاغذ بیاید و همگی در جایی جمع شود، عمق اندیشه خود را نشان می دهد و زوایای پنهان اندیشه روشن می شود.

اینها را گفتم زیرا زمانی که برای خود می نویسم، به خود واقعی ام اشاره می کنم که برای خودم اکتشاف در آن جذاب است و با این اکتشافات سعی در جذاب تر کردن اندیشه دارم. اما زمانی که برای دیگری می نویسم، قلم بر کاغذ تکان نمی خورد و هیچ چیز نوشته نمی شود چون با مخاطب خود غریبه ام و از سلایق او بی خبرم و ترس از به سخره گرفتن اندیشه و شخصیت اجازه نوشتن و سخن گفتن نمی دهد.

چه قدر تفاوت است بین برای خود نوشتن و برای دیگری نوشتن .......

تا به حال این گونه دقت نکرده بودم، چقدر دیگران می توانند ترسناک باشند. الان از این نتیجه شوکه شدم!!!! چقدر غافلگیر کردن خود، جالب است، لحظه ای در خود فرو می روی و به همه چیز شک می کنی..... 

غافلگیری از آنچه پشت ذهن پنهان شده و خود را نشان نمی دهد و به یکباره که به آن توجه می کنی، انگار خودت را نمی شناسی.....

از آنچه پشت پرده افکار پنهان شده و می توان با نوشتن آن را پیدا کرد. با کنار هم گذاشتن چند مجهول و عکس العمل مختلف و اندکی تامل هنگام نوشتن....

این که برا چه کسی می نویسم مهم است. نمی دانم آنچه برای خود می نویسم، چقدر برای دیگران جالب است.

چقدر غریب است آدمی....

چقدر میان تفکر روی کاغذ و تفکر در ذهن، فاصله هست.

باز شوکه می شوم.... چرا باید چنین باشد؟  آیا ذهن خسته ام را یارای اندیشیدن نیست؟؟؟  تعجبی هم ندارد.....  واقعا تصمیم گیری مشکل و مشکل تر می شود. هر روز به پایان عمر نزدیک و نزدیک تر می شوم و در پی آرمان شهر خود هنوز در بیابان ها سرگردانم.

درست است که می گویند، از مسیر لذت ببر، اما هر چه از مسیر بیشتر  لذت بردم، پایان مسیر برام محوتر و مبهم تر می شود. شاید راه را اشتباه رفتم و در مسیری اشتباه از مناظر لذت بردم. چه تپه های شنی قشنگی اطرافم هست. گرمای شن ها را زیر پاهایم و پرتو خورشید که به صورتم می تابد را احساس می کنم  و از تپه های شنی هر روز بالا می روم و در گوشه ای از این بیابان حمام آفتاب می گیرم. مسیر نباید جنگل و کوهستانی پر از برف هم داشته باشد؟؟؟؟؟  لذت خوابیدن زیر سایه درختان هم باید زیبا باشد.

اینجاست که در خود فرو می روم و از خود می پرسم آیا واقعا باید چیزهای جدیدی را تجربه کرد؟

و سکوتی سرد، ذهن را فرا می گیرد.......

 

 

 

 

 

 

تغیر ناپذیر!

Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji · 1403/06/16 17:51 ·

امروز به تغییر فکر میکردم. چرا اینقدر تغیر سخت است؟؟

برای ایحاد تغیر یک حال خوب میخواهم. تغییر از وضعیتی که به آن عادت کردم مشکل است چون مشغله ذهنی و کاری ام بسیار زیاد است و خستگی ناشی از کار اجازه فکر کردن به تغییر نمیدهد.

اگر به خودم زیادی فشار آورم دچار پرخوری ناشی از اضطراب میشوم. 

هر چه بیشتر دغدغه ها زیاد شود و خستگی ها افزایش یابد، پرخوری بیشتر میشود. الان که وزنم از صد کیلو عبور کرده.

باید مجالی به خود داد و به آنچه میخوایی تبدیل شوم فکر کرد تا بتوان شل کرد و راهی به درون پیدا کرد.

با خستگی فقط میشود یک حفاظ دور خود کشید و از خستگی بیشتر ناشی از تغییر جلوگیری کرد.

همه چیز در هم تنیده شده ... 

ترس-قسمت1

Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji · 1403/06/15 18:53 ·

ترس از نادانسته ها حاصل می شود. ندانستن در مورد واکنش ی نفر، وضعیت مالی آینده، شرایط اقتصادی و ..... یک ترس ایجاد می کند. 

این که ندانیم واکنش بقیه به صحبت های ما چیست، یا حرف هایمان چقدر مورد استقبال قرار می گیرد یا این که اصلا حرف ها برای مخاطب جذاب است، حین سخنرانی ترسی ایجاد می کند که نتیجه آن ایجاد اضطراب است و این گونه همه چیز به هم می ریزد.

ترس از این که مخاطب متوجه حرف های ما هست و منظورمان را متوجه می شود هم ممکن است پیش آید.

باید برای رسیدن به این ترس ها ساعت ها در تنهایی فکر کرد و ذهن خود را جراحی کرد تا به زوایایی پنهان ذهن دست یافت. شاید ترس ها ناشی از خاطرات بد گذشته باشد. تجربه های بد، آرزوهای دست نیافته، شکست های ایجاد شده و ایده هایی که به سرانجام نرسیده، می تواند عامل ترس اکنون باشد.

افراد غیر قابل پیش بینی هستند و این کار را سخت می کند........

به کجا چنین شتابان- قسمت 2

Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji · 1403/06/15 17:35 ·

دانش را انتهایی نیست و عمل به دانش، تا رسیدن به نتیجه نیز پایانی ندارد. هر چه بیشتر در دانش پیش بروی به نادانی خود اذعان می کنی، اما این عمل به دانش است که می تواند ما را درمسیر کسب عمل کمک کند. شیرینی رسیدن به نتایج، سختی کسب دانش را از بین می برد و راه های جدید کسب دانش را باز می کند.

پیدا کردن بستر مناسب برای پیاده سازی دانش، مهم ترین نکته ای است که تفاوت ها را ایجاد می کند. دانشی که در مسیر صحیح پیاده سازی گردد، نتایج فوق العاده را رقم می زند.

به نظر من داشتن مسیر صحیح پیاده سازی دانش، از خود دانش مهم تر است، زیرا یک مسیر صحیح درهای زیادی از دانشی که قابل استفاده است را به رویمان باز می کند. اما دانش صرف، به هر مسیری می تواند برود که ناخواسته سر از ناکجا آباد در می آورد.

مسئله ای که مطرح می گردد، این است که چه چیزی دانش و مسیر پیاده سازی را مشخص می کند؟ به نظر می رسد که هدفی که دنبال می شود، می تواند دانش و مسیر را مشخص کند.

بعضی در مسیر پیاده سازی آنقدر در گیر مسائل می شوند، که هدف را فراموش می گردد و آنجاست که سردرگمی ها شروع می شود و انتخاب های نادرستی انجام می گیرد. 

 

 

به کجا چنین شتابان- قسمت 1

Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji · 1403/06/13 19:01 ·

آدمی همواره پر از ایده ها، تجربیات و تحلیل هایی هست که می تواند در هر زمینه ای برای بقیه افراد جذاب و راه گشا باشد.

زمانی این ایده ها و تجربیات می تواند مفید باشد که توسط افراد مختلف شنیده شود. این هنر سخنران است که مطالب را به چه صورتی بیان کند که توسط افراد شنیده شود و برای آنان جلب توجه کند.

جاری شدن کلمات در کالبد جملات، در نظر فردی که از نظر خودش مردد است که مطالبی را که ارایه می کند برای مخاطب مفید است یا خیر، مشکلی را به وجود می آورد که سخنران، درگیر مطالبی که ارایه می کند می شود و از مخاطب خود غافل می شود. 

اینجاست که کلمات، با یک ریتم خاص تلفظ می شوند و چون ذهن سخنران در گیر مطالب می شود، ممکن است وقفه هایی در کلام ایجاد شود.

وجود عدم اعتماد به نفس در مطلبی که تسلط کافی روی آن هست و ندانستن این که این مطلب برای مخاطب جذاب هست، می تواند یک تیپ سخنرانی معلم گونه را جهت ترغیب مخاطب برای گوش دادن، به خود بگیرد.  

همچنین نداشتن درک درستی صدای خروجی از دهان، که برای خود فرد تا حدودی آزار دهنده هست، می تواند تمرکز سخنران را از مطالبی که ارایه می دهد، بردارد.

اینجاست که سخنران به جای این که درگیر مدل های مختلف ارایه خود بشود، وارد حاشیه می شود و یک ارایه ثابت را انجام می دهد.

حس عدم مفید بودن مطالب به این صورت که این مطالب رو همه می دونن یا برای کسی جذاب نیست، هم یک استرس به ارایه دهنده وارد می کند و ارایه را خراب می کند.

شاید توانسته باشم کمی از استرس ارایه کم کنم، اما آن چیزی از ارایه که مربوط به مخاطب هست، هنوز برایم نامشخص هست. این موضوع که چقدر مخاطب مرا به عنوان سخنران قبول می کند و چقدر مطالب برایش مفید هست، اذیتم می کند.

 

 

پینه دست

Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji · 1403/06/13 16:58 ·

به دستانم نگاه می کنم.

انگشتان کشیده، ظاهری آفتاب سوخته و خط خطی از زخم های گذشته، رگ های بیرون زده و پوستی چروکیده و آثار زخمی که چند روز پیش روی دستم ایجاد شده را می بینم.

و پینه ای کوچک، روی انگشت میانی دست راستم، جایی که خودکار قرار می گیرد.

عاشق بازی با کلمات روی کاغذم، البته اگر حوصله برای بازی باقی مانده باشد.....

دمپایی کهنه

Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji Mohammad Hossein Naji · 1403/06/13 16:40 ·

با وسایل کهنه ای که دارم، خو گرفته ام. دل کندن از آنها چقدر سخت است!!

چه همراهی بهتر از یک دمپایی کهنه که انگشتان پا در آن راحت هستند و همیشه کف پا را قلقلک می دهد!

چطور می توان جلوی قضاوت مردم، وقتی آن دمپایی کهنه را به پا دارم گرفت..... زیاد مهم نیست.

چه قدر حالم با داشتن آنها خوب است.

چه تجربه هایی را با آنها داشته ام و چه جاهایی با آن ها رفته ام.

اگر به جای آنها کفش چرمین به پا داشتم، ملاحظه آنها را می کردم و خیلی کارها را با آنها نمی کردم.

با همین دمپایی ها آدم ماجراجوتری هستم.